«به نام پروردگار هستی بخش دانا»
نام داستان کوتاه : « چرا یک نفر کور مادرزاد به دنیا می آید »
نام نویسنده : سیمرغ
هشدار !
_ این داستان رایگان می باشد و جزء اموال عمومی همه مردم دنیا است .
_ این داستان برای کودکان زیر ۱۲ سال ممنوع می باشد .
داستان کوتاه :
یک نفر داشت از پله هایی شبیه پله های ورود و خروج ایستگاه مترو بالا می رفت ،
وقتی آن فرد به بالای پلهها رسید ، حدود ۳۰ متر در جلوی رویش درب بزرگ و بلندی قرار داشت با دیوارهای شیشه ای ، که دیوارها از هر سو تا بیکران ادامه داشتند ،
پشت درب و دیوار های شیشه ای ، « بهشت » قرار داشت ،
درب بهشت به آرامی باز می شود و آن فرد به طرف بهشت حرکت می کند ،
سمت راست آن فرد در روبروی دیوار بهشت سکوهایی قرار داشت شبیه سکوهای استادیوم فوتبال ، که بر روی آن سکوها تعداد بیشماری فرشته ایستاده بودند و در حال تشویق کردن آن فرد بودند ،
در سمت چپ آن فرد ، در روبه روی دیوار بهشت اتاقهایی قرار داشتند که جلوی درب آنها صف هایی از فرشتگان ایستاده بودند ،
آن فرد وارد بهشت میشود و درب بهشت بسته میشود ،
در بیرون بهشت بر روی سکوها در میان انبوهی از فرشته ها ۱۰ نفر از فرشته ها که با هم دوست بودند کنار هم نشسته بودند و با هم صحبت می کردند ،
یکی از آن ده فرشته همینطور که به بهشت خیره شده بود به دوستانش می گوید :
من خیلی دوست دارم به بهشت بروم ،
یکی دیگر از آنها می گوید :
من هم موافقم ، من هم دوست دارم به بهشت بروم از اینجا و از پشت شیشه معلومه که هر کسی برود داخل چقدر بهش خوش میگذرد ،
یکی دیگر از آنها می گوید :
من هم خیلی دوست دارم وارد بهشت بشوم ، پس بیایید تصمیممان را بگیریم و برویم و در امتحان شرکت کنیم تا قبول شویم ، و بتوانیم وارد بهشت شویم ،
یکی دیگر از آنها رو به دوستانش می کند و می گوید :
خوب اگر قبول نشوید دیگر نمی توانید وارد بهشت شوید و کسی نمی داند به کجا می روید ،
یک چند لحظه ای بینشان سکوت ایجاد می شود و همه به فکر فرو میروند ،
تا اینکه یکی از توی جمع فریاد میزند :
« یکی دیگر از راه رسید »
همه فرشته هایی که روی سکوها نشسته بودند از جایشان بلند می شوند و دست می زنند و هورا میکشند و فردی را که میخواهد به بهشت داخل شود تشویق می کنند ،
بعد از این که آن فرد به بهشت میرود درب بهشت بسته میشود و فرشته ها در جای خودشان می نشینند ،
یکی از آن ده فرشته از جایش بلند میشود و رو به دوستانش می کند و می گوید :
من تصمیم خودم را گرفتهام ، من می خواهم در امتحان شرکت کنم ، هر کسی که میخواهد در امتحان شرکت کند بیاید تا با هم برویم برای ثبتنام کردن ،
بعد از یک مکث کوتاه ، ۵ نفر از آنها از جایشان بلند می شوند تا با آن یک نفر بروند برای ثبت نام کردن ،
آنها از سکو ها پایین می آیند و بعد از گذر از جلوی درب بهشت به سمت اتاق های ثبت نام میروند ،
جلوی درب اتاق ها صف هایی از فرشتگان ایستاده بودند ،
بعد از طی مسافتی ، اتاقی را میبینند که جلویش خالی است ، خوشحال می شوند و به سمت اتاق می روند و درب میزنند و وارد میشود ،
در اتاق فرشته ای بلند قد از پشت میزش که مانیتوری رویش و تعدادی صندلی جلویش قرار دارد ، بلند میشود و بعد از خوش آمد گویی به آنها میگوید لطفاً بر روی صندلی های جلوی میز بنشینند ،
آنها مینشینند و فرشته بلندقد ادامه میدهد :
من مسئول ثبت نام هستم و قبل از اینکه شما را ثبت نام کنم باید توضیحاتی در مورد امتحان برایتان بدهم ،
همانطور که میدانید برای رفتن به بهشت ، باید لیاقت خود را نشان دهید و آن را از طریق شرکت در امتحان و قبول شدن در آن ، نشان داده میشود ،
امتحانتان هم بدین صورت است که شما به سیاره ای به نام زمین می روید و در آنجا از شما امتحان به عمل میآید که اگر قبول شدید و لیاقت خود را ثابت کردید وارد بهشت می شوید ،
و ادامه میدهد کسی تا این جا سوالی ندارد ؟
یکی از آن شش نفر می گوید :
امتحانمان چیست ؟ و در آنجا از چی امتحان میگیرند ؟
مسئول ثبت نام می گوید :
سوال خوبی بود ، و ادامه می دهد :
قبل از رفتن به کره زمین حافظه شما پاک میشود و چیزی از اینجا به خاطر نمیاورید ، در آنجا هم کسی به شما نمیگوید که امتحان تان این هست یا آن هست ، بلکه خودتان باید تحقیق کنید و بفهمید امتحان تان چیست ،
و ادامه میدهد :
روزانه حدود ۳۰۰ هزار نفر مثل شما در امتحان ثبت نام میکنند و به زمین میروند ،
و الان حدود ۷ میلیارد و ۹۰۰ میلیون فرشته در زمین هستند و دارند امتحان می دهند ،
و روزی حدود ۱۰۰ هزار نفر هم امتحانشان تمام می شود ،
و همانطوری که هر روز می بینید تعدادی از آنها وارد بهشت میشوند ،
یکی از آن ۶ نفر از مسئول ثبت نام می پرسد :
آنهایی که قبول نمیشوند کجا میروند ؟
مسئول ثبت نام می گوید :
من نمی دانم ، این را فقط خدا میداند ، من فقط این را میدانم که اگر کسی در امتحان قبول نشود لیاقت و مجوز ورود به بهشت را ندارد ،
بعد از چند لحظه سکوت مسئول ثبت نام می گوید:
تا اینجا کسی سوالی ندارد؟
بعد از چند لحظه مکث و سکوت حاضرین مسئول ثبتنام ادامه میدهد :
و در مرحله آخر قبل از رفتن به زمین باید به اولین اتاق کنار پله های ورود و خروج ، روبروی درب بهشت بروید ، و در آنجا به شما یک پیشنهاد « کمک در امتحان » می شود که می توانید آن پیشنهاد را قبول کنید و یا آن را رد کنید ،
من نباید چیزی درباره این پیشنهاد بگویم و یا توضیحی بدهم ،
لطفاً سوالی در این باره نپرسید ،
خودتان هر وقت که رفتید از پیشنهاد مطلع میشوید ،
و در آخر بعد از ثبت نامتان به اتاق بایگانی که در انتهای اتاق های ثبت نام قرار دارد بروید و در آنجا پرونده افرادی را که در امتحان قبول شده اند و به بهشت رفته اند را در اختیار شما می گذارند تا مطالعه فرمایید ،
و اگر تا اینجا سوالی ندارید ، یکی یکی به کنار میز من بیایید تا در مانیتور شما را ثبت نام کنم ،
یکی از آن ۶ نفر از مسئول ثبت نام می پرسد :
مگر شما نگفتید که قبل از رفتن به زمین حافظه تان پاک میشود و چیزی را نمی توانید به یاد آورید ،
پس خواندن پرونده افرادی که به بهشت رفته اند کار بیهودهای است ،
مسئول ثبت نام می گوید :
هدف از خواندن پروندههای افرادی که به بهشت رفته اند این است که شما آن پیشنهاد « کمکی »که در آخر به شما می شود را درک کنید ،
بعد آن ۶ نفر تکتک به کنار میز مسئول ثبت نام می روند در امتحان ثبت نام می شوند ،
بعد باهم از درب اتاق ثبتنام خارج می شوند و به سمت اتاق بایگانی حرکت می کنند ،
در راه یکی از آن شش نفر رو به دوستانش می کند و می گوید :
من یک کمی ترسیدم !
و بعد از مکثی کوتاه ادامه میدهد : آخر این چه امتحانی است که از ۷ میلیارد و ۹۰۰ میلیون نفری که دارند امتحان می دهند ، فقط تعداد کمی هر روز قبول میشوند و به بهشت میروند ،
یکی دیگر از آن ۶ نفر هم می گوید :
من هم کمی ترسیده ام ، نکنه امتحان سخت باشد و از پسش بر نیاییم ،
یکی دیگر از آنها رو به دوستانش می کند و می گوید :
بیایید از روی پرونده هایی که می خوانیم ، بفهمیم امتحان چیست و افرادی که به بهشت رفتهاند چه کار کرده اند که قبول شده اند ،
و همینطور که با هم صحبت می کردند به اتاق بایگانی رسیدند ،
وارد اتاق که شدند ، اتاق پر بود از تعداد زیادی فرشته مثل خودشان ، که آمده بودند برای مطالعه پرونده ها ،
بعد هر کدام از آن شش نفر پشت میزی نشستند و از مانیتور جلویشان شروع کردند به خواندن پرونده ها ،
یکی دو ساعت بعد یکی یکی از اتاق بایگانی خارج شدند و روبروی درب اتاق بایگانی کنار دیوار شیشه ای بهشت منتظر همدیگر شدند ،
بعد از اینکه هر ۶ نفر جمع شدند ، شروع کردند به صحبت کردن با هم ، در مورد پرونده هایی که خوانده بودند ،
یکی از آن ۶ نفر میگفت :
دربین پروندههایی که خواندهام یکی از آنها نظرم را جلب کرد و آن این بود که :
یک نفر در زمین دچار بیماری به نام فلج اطفال شده بود ، وی تلاش میکند و پزشک می شود و بعد از تحقیقات بسیار واکسن فلج اطفال را کشف میکند و هم خودش درمان میشود و هم افراد مبتلای دیگر ، و بعد از آن در دنیا دیگر کسی دچار این بیماری نمی شود و الان او در بهشت است ،
دوستانش می گویند : چه جالب !
و یکی دیگر از آنها می گوید :
من هم پرونده ای را خواندم که برایم جالب بود و آن این بود که :
یک نفر در زمین برده بوده که دست به تلاش برای آگاه کردن کسانی که مثل وی برده بودند میزند و با اتحاد با آنها در جهت رفع بردهداری اقدام میکند و عاملان برده داری را محاکمه میکنند و برده داری در دنیا از بین میرود و الان آن فرد نیز در بهشت است ،
دوستانش سرشان را تکان میدهند و میگویند : چه جالب !
یکی دیگر از آنها میگوید :
من هم با یک پرونده جالب مواجه شدم و آن این بود که :
یک نفر کور مادرزاد به دنیا آمده بود و بعد از مدتی دست به تلاش می زند و داستان نویسی می آموزد و داستانهایش را می فروشد و با پول به دست آمده موسسه ای برای تحقیق و درمان کوری مادرزاد تاسیس میکند و تا موقعی که میمیرد و از امتحان خارج می شود آن موسسه ۹۰ درصد تا درمان قطعی کوری مادرزاد پیشرفت داشته و الان او نیز در بهشت است ،
دوستانش می گویند : چه جالب !
و یکی دیگر از آنها میگوید :
من هم یک پرونده جالب خواندم و آن این است که :
یک نفر در سن جوانی دچار بیماری میشود که تمام بدنش فلج میشود و فقط می توانسته پلک بزند و آن فرد با یک دستگاه مخصوصی شروع میکند به مطالعه و کسب دانش و بعد از مدتی باعث رشد و گسترش دانش در آن زمینه ای که مطالعه می کرده می شود و الان او نیز در بهشت است ،
دوستانش سرشان را تکان میدهند و میگویند : چه جالب !
یکی دیگر از آنها می گوید :
پرونده ای را خواندم که برایم جالب بود شاید برای شما هم جالب باشد و آن این بود که :
یک نفر در زمین در کارخانه ای کار می کرده که یک روز بر اثر حادثه ای یکی از دستانش قطع می شود و او نیز تلاش میکند و با همکارانش متحد می شوند و قوانین کار را عوض میکنند و قوانین کار با الگوبرداری از آن در سراسر دنیا تصحیح می شود و آن فرد نیز الان در بهشت است ،
دوستانش می گویند : جالب بود !
نفر آخر نیز میگوید :
من نیز پرونده ای را جالب دیدم در میان پروندههای دیگری که خواندم ، و آن این بود که :
در یک روستای کوچک ، فرزند جوان یک خانواده در اثر حادثهای از کمر قطع نخاع می شود و دیگر نمی تواند از پاهایش استفاده کند و راه برود ، بعد پدر و مادر آن فرد تلاش میکنند و از همه ساکنان روستا کمک میخواهند و ساکنین روستا نیز دست به تلاش برای کمک به آن فرد میزنند و به فکر فرو می روند که چطور می توانند به آن فرد کمک کنند تا این که یکی از ساکنین طرح « سه چرخه رکاب دستی » را میکشد و هر فردی متناسب با توان و تخصصی که داشته و آنهایی که تخصص نداشتند با کمک مالی سه چرخه را میسازند و فرزند آن خانواده میتواند استفاده کند ،
جالب اینجا بود که همه مردم آن روستا به بهشت میروند به غیر از خود آن فرد که قطع نخاع شده بود ،
دوستانش می پرسند : چرا ؟
و ادامه میدهد :
در پرونده نوشته بود به خاطر اینکه آن فرد قطع نخاع ، هر روز از خواب بیدار می شده ، و فقط به خاطر اتفاقی که برایش افتاده گریه میکرده ،
و بعد دوستانش سرشان را تکان میدهند و میگویند : چه جالب ! و به فکر فرو می روند ،
بعد از مدتی که در فکر بودند ، یکی از آنها رو به دیگران میکند و می گوید :
خوب این افرادی که پرونده هایشان را خوانده ایم ، امتحانشان چه بوده است ؟ و چه کار کردند که قبول شدند ؟
بعد از مکثی کوتاه یکی دیگر از آنها می گوید :
فکر کنم همه آنها تلاش کردند چون وجه مشترک در همه پرونده ها «تلاش کردن »بوده است ،
بلافاصله یکی دیگر از آنها میگوید :
هم تلاش کردند و هم تلاش شان منجر به این شده که دیگر تاریخ برای کس دیگری تکرار نشود ،
مثلا اون موردی که واکسن ساخته بود منجر به این شد که از آن تاریخ به بعد دیگر هیچ کودکی دچار فلج اطفال نشود ،
بعد همه به فکر فرو می روند ،
بعد از مدتی ، همه با هم شروع می کنند به رفتن به طرف اولین اتاق کنار پله های ورود و خروج ،
در راه یکی از آنها رو به بقیه میکند و میگوید : دوستان فکر میکنید آن پیشنهاد کمکی چی می تواند باشد ؟
یکی دیگر از آنها می گوید :
من نمی دانم ، ولی خیلی مشتاقم ببینم که چیست و چگونه در امتحان به کمکمان می آید ،
یکی دیگر از آنها میگوید :
خدا کند هر چه که باشد بتواند در امتحان کمکمان کند ، چون در امتحان همه این وقایع را از یاد می بریم و شاید فراموش کنیم که برای امتحان به زمین رفته ایم،
و مدتی بعد به اولین اتاق میرسند ،
در جلوی اتاق صف کوچکی از فرشتگان ایستاده بودند ، و آن ۶ نفر نیز در آخر صف می ایستند ،
بعد از مدتی که نوبت به آنها میرسد ، بلندگوی اتاق می گوید : نفر بعد ،
یکی از آن شش نفر که جلوی صف ایستاده بود وارد اتاق میشود ،
در اتاق فرشته ای بلند قد در پشت میزی که مانیتوری جلویش بود و در کنارش روی دیوار لیست بزرگی از اسامی نصب بود ، از جایش بلند میشود و به سمت آن فرشته میرود و میگوید :
خوش آمدید ، همانطور که می دانید قبل از رفتن به زمین در این مرحله یک پیشنهاد کمکی برای تان داریم که می توانید آن را قبول کنید و یا آن را رد کنید ،
و ادامه میدهد :
میخواهید پیشنهاد را بگویم ،
آن فرشته می گوید : بفرمایید ،
و آن فرشته بلند قد می گوید :
میخواهید به شکل کور مادرزاد به زمین بروید ؟
فرشته تعجب می کند ،
و باز آن فرشته بلند قد ادامه می دهد :
میخواهید فقیر به دنیا بروید ؟ و یا آنجا فقیر شوید ؟
باز فرشته با تعجب به آن فرشته بلندقد نگاه می کند ،
بعد از مکث کوتاهی آن فرشته بلند قد با اشاره به لیست روی دیوار می گوید :
این لیستی را که بر روی دیوار میبینید ، اسمش « لیست ناعدالتی هاست » ،
تعدادی از اسامی روی لیست خط خورده ، لطفاً اسامی را بخوانید و از آنهایی که خط نخورده یکی را انتخاب کنید و کد کنار اسم را به من بگویید تا من به سیستم وارد کنم ،
من هم میتوانم آن کد را بر روی شما ، از بدو ورود به زمین اعمال کنم ،
و هم میتوانم کاری کنم که در زندگی برایتان پیش بیاید ،
و ادامه میدهد : یک چند دقیقه به شما وقت می دهم تا لیست را بخوانید و اگر مایل بودید یکی را انتخاب کنید ،
در آن طرف در بیرون از اتاق ۵ فرشته دیگر در صف ایستاده اند و در حال گفتگو با هم هستند ،
بعد از چند دقیقه بلندگوی اتاق می گوید : نفر بعدی ،
و آن فرشته ای که داخل بود از اتاق خارج می شود و بعد از خداحافظی با دوستانش ،
به طرف پله های ورود و خروج می رود و از پله ها پایین می رود .
ادامه دارد …..
« چو رسی به کوه سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو نه جواب لن ترانی »
( حافظ )
« پایان »
Email : simorgh2580@gmail.com
عالی بود منتظر دریافت ادامه داستانتون هستم موفق باشید![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/125.png)